من از خشم و نفرتم دور میشوم.
ساعت 9 صبحه. عشق خوابه ...بیدار شد. بغلش کردم .پوشکش رو عوض کردم. لالایی خوندم . گذاشتمش توی تختش. پاهای خوشگل و کوچولوش رو آورد بالا و تکون داد و سرش رو اینور و اونور کرد و خوابید .
دیشب یه عالمه سوپ خورد. نون گاز زد و با لثه های خوشگل و اون دو تا مردواریش میجوید و من ذوق میکردم و براش هزار بار میمردم .
کم کم داره آماده میشه برای چهار دست و پا انگار ... وقتی روی شکمش هست باسنش رو میده بالا تا بیاد روی زانوهاش .
موهاش رنگ خرمایی قشنگی داره پیدا میکنه .
مژه هاش بلند و تابدار شده .
لپ هاش نرم و زیر گلوش مخصوص بوسیدنه .
بلند بلند خندیدنش هرآدمی رو به خنده میندازه .
وقتی با تلفن حرف میزنم مدام گوشی رو چنگ میزنه.
علاقه ی عجیب و منحصر به فردی به نگاه کردن به عکس خودش که بک گراند کامپیوتره داره. گاهی توی بغلم زل میزنه به عکس و صداهای حالب درمیاره . هر عکسش که عوض میشه ذوق میکنه و من با صدای ذوقش میفهمم که عکس بک گراند تغییر کرده .
به هیچ چیز به اندازه ی آب علاقه نداره. چه برای نوشیدن چه برای بازی کردن.
بیشتر از عروسک ها مشتاق است با سیم ها ، مارک های عروسک ها ، کاغذ ، روزنامه و کنترل و کیبرد بازی کند.
پریز تلفن را چند بار درآورد که با قطع شدن اینترنت فهمیدیم پریز رو بیرون کشیده و فهمیدن که اصلا توانایی همچین شرارت هایی رو داره !
الانم بیداره شیشه ش کنارش بود داره میخوره . خود کفاست عزیز دلم.
درضمن من از 11 بهمن به اینور شدم یه مامان سی ساله ... حس میکنم سی سالگی چه سن غمناکیه !
- ۹۳/۱۱/۲۰